عامل جنایت باغ فیض:
اعدامم كنید و به پسرم بگویید در تصادف كشته شد
ایمن رها: «همان موقع انگار از تنفر لبریز شدم، سركوفت هایی را كه به خاطر او خورده بودم در یك لحظه مرور كردم با چاقویی كه در كیفم داشتم چند ضربه به گردنش زدم و رسول روی سینه من افتاد.»
به گزارش ایمن رها به نقل از ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: «نمی خواستم آرزو و تمنا را بکشم، ترسیده بودم، هول کردم، اعدامم کنید. اینها جملاتی بود که حسین بارها و بارها در خلال بازجویی به زبان می آورد. روایت عامل قتل عام فجیع باغ فیض از حادثه ای تکان دهنده که در آن اعضای یک خانواده سه نفره به قتل رسیدند. رسول پدر آن خانواده همراه با همسر و دختر ۶ ساله اش قربانی خشم و عصبانیت آنی مردی شدند که در مقابل دادیار جنایی پایتخت مدام گریه و ابراز پشیمانی می کرد. انگار حسین تازه فهمیده بود که دست به جنایتی زده و چطور با دست خودش پسرخاله و زن و فرزندش را به سینه خاک فرستاده است. وی در جلسه بازپرسی پیش از هر پرسشی به جرمش اعتراف کرد و از قاضی بخشوده خواست تا هر چه زودتر قصاصش کنند.
ساعت حدود ۱۰و۳۰ دقیقه بامداد بود که حسین همراه با مأمور بدرقه آگاهی وارد شعبه هفتم بازپرسی در انتهای راهروی طبقه سوم دادسرای جنایی پایتخت شد. جوانی تنومند و درشت اندام با صورتی گرد و موهایی کم پشت. با عینکی که به چشم داشت شاید کمتر کسی در نگاه اول می توانست باور کند که یک روز قبل با یک چاقو سه نفر را سلاخی کرده است. اما واقعیت این بود که این جوان به ظاهر موجه چنان بذر کینه در دلش پرورانده بود که با قساوت تمام نه فقط پسرخاله اش، رسول، را بلکه زن و بچه خردسال او را هم قربانی بغض چند ساله اش کرد.
خودش می گوید همه اش از حسادت بود. از پول بی حساب و کتابی که مقتول خرج می کرد: «رسول ثروت زیادی داشت؛ یعنی از مادرش به ارث برده بود. پسر بزرگ خانواده بود سهم برادر و خواهرش هم دست او بود بنا بر این همیشه پول داشت. هر چیزی که اراده می کرد به دست می آورد؛ با کمترین زحمت. اما من مثل او نبودم؛ نه این که مشکل مالی داشته باشم، اما به اندازه او پولدار نبودم.» ماجرای این ثروت هنگفت به ارثیه باارزش مادربزرگ حسین و رسول برمی گردد. مادربزرگ آنها مقدار زیادی زمین و ملک برای فرزندانش به ارث می گذارد.
بعد از چند سال مادر «رسول» یکی از همان وراث فوت کرد و همه اموال به رسول و برادر و خواهرش رسید. همین هم شد تا زندگی رسول به یک باره تغییر کند. از طرف دیگر وضع زندگی حسین هم بواسطه مادرش رو به راه بود؛ اما نه به اندازه پسرخاله اش. این دو پسرخاله با قسمتی از همان ثروت همراه دو دایی شان مشغول ساخت وساز شدند. بعد هم حسین و رسول در یکی از همان ساختمان های لوکسی که خودشان در باغ فیض ساخته بودند، زندگی شان را آغاز کردند: «واحد من و رسول روبه روی هم است. البته ۸ واحد آن متعلق به رسول و خواهر و برادرش بود و ۴ واحد دیگر هم مال من و برادرم. البته چند واحد دیگر هم حوالی جردن داریم. یک زمین بزرگ هم در شمال تهران که از جانب مادربزرگ مان به ما رسیده.» با این همه اما حسین دلش با رسول صاف نبود؛ از اینکه پسرخاله اش زندگی راحت تری داشت، ناراحت بود. خودش می گوید به او حسودی می کردم. در این بین کسانی هم بودند که به آتش این حسادت می دمیدند: «زنم مدام به من سرکوفت می زد. به من می اظهار داشت که زن رسول فلان انگشتر را خریده یا همین چند روز قبل یک تلویزیون بزرگ ۶۰ میلیون تومانی برای خانه اش خرید.»
با این همه اما ظاهرا برنامه ریزی قبلی برای این جنایت در کار نبوده؛ اظهارات حسین در دادسرا که این را نشان میدهد. آن طور که این جوان سی وهفت ساله می گوید او شب پیش از حادثه در حضور دایی اش با رسول قرار می گذارد تا برای تنظیم سندهای چند ملک به دفترخانه بروند: «من ام اس دارم. شب حدود ساعت ۲۲ بعد از مصرف داروهایم به رختخواب رفتم.»
چند دقیقه ای به ۸ بامداد مانده بود که حسین روبه روی واحد رسول ایستاده بود، قرار بود فقط اسناد را به دفترخانه ببرند. البته چند روز قبل هم ماشین مقتول از جانب پلیس امنیت توقیف شده بود و رسول از حسین خواسته بود در خلال کارهای دفترخانه به خیابان وزرا بروند و ماشین را آزاد کنند: «رسول وقتی از در خانه خارج شد، در صورتیکه داشت کفشش را می پوشید، آغاز به دادوفریاد کرد. با صدای بلند می گفت به دایی اطمینان ندارد و سندها را برای تنظیم به دفترخانه نمی برد. او می خواست همه اموال خودش را بفروشد و به شمال تهران برود. البته من می دانم برای سهم خواهر و برادرش هم نقشه کشیده بود. همان موقع انگار از تنفر لبریز شدم، سرکوفت هایی را که به خاطر او خورده بودم در یک لحظه مرور کردم با چاقویی که در کیفم داشتم چند ضربه به گردنش زدم و رسول روی سینه من افتاد.»
درگیری این دو پسرخاله درشت هیکل به داخل خانه کشیده شد و بعد هم رسول روی زمین افتاد. همان موقع تمنا دختر ۶ ساله اش در صورتیکه پیکر خون آلود پدرش را دیده بود، آغاز به گریه کرد. حسین می گوید از شدت ترس و دستپاچگی جزئیات زیادی را به یاد ندارد: «تمنا را با چاقو زدم اما یادم نیست چند ضربه، فقط دیدم جلوی من روی زمین افتاد.» همان موقع آرزو همسر مقتول هم که در اتاق خواب بود تمنا را صدا می زد، اما آن دختر دیگر جانی در بدن نداشت. حسین سراسیمه وارد اتاق خواب شد و چند ضربه ای هم به گردن زن جوان زد: «نمی دانستم چکار می کنم فقط دستم را شستم و بعد به سرعت از آنجا خارج شدم. موقع خارج شدن از خانه هم به سرایدار گفتم تا خون های روی زمین را تمیز کند. من فکر می کردم چند قطره خون روی سنگ های راه پله ریخته.»
حسین در پاسخ به این پرسش دادیار که بعد از خارج شدن از خانه به کجا رفته است هم توضیح داد: «به سرعت به طرف میدان صادقیه رفتم، چاقو را در خیابان اشرفی اصفهانی از پنجره ماشین بیرون انداختم و بعد هم سراغ مستأجر مغازه پدرم رفتم مقداری پول از او گرفتم تا به کردان برویم. فکر می کردم هیچ کس من را ندیده اما وقتی دایی ام تماس گرفت و گفت پلیس از من سوال دارد، فهمیدم که دیگر نمی گردد فرار کرد، همین شد تا باردیگر به صحنه جرم بازگشتم.»
حسین در آخر جلسه باز هم از دادیار درخواست نمود تا هر چه زودتر قصاصش کنند. او در صورتیکه از شدت پریشانی و اضطراب دست و پایش به رعشه افتاده بود، با صدای بغض آلود می گفت فقط پسرم چیزی از این ماجرا نفهمد به او بگویید پدرت در تصادف کشته شد.»
منبع: ایمن رها
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب